من ۱۲ ساله که ازدواج کردم همسرم هم دوست دارم،شاید نوشتن ۱۲ سال زندگی اینجا خیلی سخت باشه .همسر من ادم خاصیه،نمی تونم درکش کنم،کلا یه مدلیه،وقتی خوبه خیلی خیلی خوبه وقتی هم بد می شه تبدیل می شه به بدترین ادم روی زمین،از لحاظ مالی و احساس مسئولیت هیچی واسه ی من و پسرم کم نمی ذاره، ولی با یه چیزهایی خیلی عصبانی می شه ،مثلا امروز صبح من دیرتر ازاون پاشدم خودش چایی گذاشت بعد شروع کرد به داد و بیداد که من زندگی ای کهزنم توش پا نشخ چایی بذاره میارم بالا،البته من قبلا هم اصلا براش صبحانه نمی ذاشتم یه موقع هایی پا می شدم خودش هم می گفت نمی خواد ولی جدیدا داره روی این موضوع گیر می ده،یا اینکه هر چیزی که می شه می خواد وسایلشو جمع کنه بره،فوری چمدونهاشو جمع می کنه که من می رم و دیگه هم بر نمی گردم،هفته ی پیش هم رفت دو روز بعد به خاطر التماسهای من برگشت،کلا معذرت خواهی نمی کنه،یه روز که نرم طرفش برای ************ دیگه فرداش قبول نمی کنه،هرروز باید رابطه ی جنسی داشته باشیم وگرنه می گه تو سردی برو ببین زنهای دیگه چجوری به شوهراشون سرویس می دن،جدیدا هم می گه من می خوام برای خودم زندگی کنم توی این ۱۲ سال مجرد نبودم الان می خوام مجردی زندگی کنم برم بیرون با دوستام می خوام با خودم تنها باشم خودمو پیدا کنم البته که هنوز نرفته ولی خوب مدام حرفشو می زنه.بدقلقه نمی دونم چکار کنم همیشه یه چیزی پیدا می کنه که ************ بده و بدخلقی کنه،چرا نوشابه خریدی برای بچه بعد قهر می کنه می ره توی اتاق میرم سراغش هم می گه برو حالم به هم می خوره از کارات،یا چرا در تولت فرنگی رو نبستی،جوراب ندارم همش به فکر خودتی ماشینو روشن کن به جای این کارها،نمی دونم چکار کنم